همه ی ما دوست داریم یک ارائه دادن موفق رو تجربه کنیم؛
اما ممکنه دچار اضطراب و ترس بشیم.
حتی جرج فورمن، دومین قهرمان سنگین وزن مسابقات باکسینگ جهان هم قبل از مبارزاتش مضطرب میشد.
همونطور که خودش میگفت:
“من یک ببر بودم، همواره اندامم روی فرم بود و یک مبارز فوق العاده بودم؛
اما همیشه قبل از مسابقات باکسینگ استرس و اضطراب زیادی میگرفتم.”
چند بار توی دوران کودکی تون مجبور شدین در حالی که توجه کامل و چشم های یه عده از مردم روی شماست،
جلوشون وایسین و مطلب جالبی رو بیان کنین؟
احتمالا بگین یکی دو بار تو مدرسه اتفاق افتاده، و فکر میکنم استرس خیلی زیادی هم تو اون شرایط گرفتین.
اما حالا توی محل کارتون، وارد یه جمع از آدم های بالغ شدین،
و رئیس تون ازتون انتظار داره مرتبا جلوی مردم وایسین، و اون ها رو برای کاری که ممکنه تمایل نداشته باشن انجام بدن ترغیب کنین.
ارائه دادن موفق با وجود اهمیت بالاش، تکرار زیادش طبیعی نیست.
درسته، این اصلا فعالیت عادی ای نیست که دلمون بخواد هرروز انجام بدیم؛
اما درست وقتی که به یه ضرورت تبدیل بشه، باید بتونیم توش ماهر بشیم.
پس منطق این قضیه کجاست؟
همونطور که مارک تواین گفته: “دو نوع سخنران داریم؛ اون هایی که مضطرب میشن و اون هایی که دروغگو هستن.”
به نظرم این حرف کاملا درسته، و خود من هم با وجود این که سال هاست ارائه میدم،
همچنان تا به امروز مضطرب میشم.
تفاوت من و شخصی که شدیدا مضطرب و لرزان میشه،
اینه که من سال ها پیش یاد گرفتم که پروانه های نامنظم ذهنم رو رام کنم،
و اون ها رو با یه آرایش خاص به رقص دربیارم.
ما باید یاد بگیریم که از اضطراب ارائه دادن در جمع،
به عنوان وسیله ای برای بهبود مهارت هامون استفاده کنیم، نه یه عامل خراب کننده ی اجراهامون.
اما چطوری؟
یادتونه وقتی میخواستین توی مدرسه با یه همکلاسی تون برای اولین بار صحبت کنین چقدر استرس داشتین؟
اما بعد از یه مدت براتون عادی شد و مشتاق بودین که بیشتر باهاش صحبت کنید.
فقط اون شجاعت اولیه و مقدار زیادی تمرین و تکرار لازم بود.
ارائه دادن هم دقیقا به همین شکله!
این رو بدونید که جدی و خشک صحبت کردن به هیچ وجه تقصیر شما نیست!
تنها مقصر این قضیه مغزتونه!
عملکرد مغز انسان از اول بشریت همینجوری بوده؛
مغز شما دائما داره فضای اطراف تون رو بررسی میکنه و مواظب تهدیدات احتمالیه، چون تنها چیزی که براش اهمیت داره بقا و زنده موندن شماست.
اما منشا این قضیه چیه؟
هزاران سال پیش، زندگی به صورت گروهی از بخش های حیاتی زندگی انسان بوده،
و هرگونه تهدیدی که انسان رو از گروه جدا میکرد، تهدیدی برای جونش به حساب میومد.
پس مغز همیشه نگران بوده که اگر انسان حرف احمقانه یا توهین آمیزی بزنه و انتظارات افراد گروه رو برآورده نکنه،
توی دردسر میفته و دیگه پذیرفته نمیشه.
برای همین هم وقتی امروزه جلوی اون همه آدم که به شما خیره هستن تا دهان تون رو باز کنید می ایستین،
مغزتون میگه: “اگر حرف احمقانه ای بزنم، کارم تمومه!”
با این که هزاران ساله که در حال تکامل یافتنیم و مدام سعی میکنیم که اینجوری فکر نکنیم،
مغزمون همچنان این دستور رو نخونده، پس متاسفانه این قضیه ادامه داره.
شما چی فکر میکنید؟
اگر این مطلب براتون مفید بوده،
توی مطلب بعدی که ادامه ی این مسئله رو بررسی میکنیم همراه من باشید.
نظراتتون رو بهم بگید.
بر مبنای:
برای یادگیری کلی نکته خوب در مورد مهارت های ارتباطی و فن بیان، دوره پایه مهارت های ارتباطی رو به رایگان دانلود کنید.